تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ماراباعنوان منجی موعود وبه آدرسmonjimood.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 153
بازدید هفته : 256
بازدید ماه : 455
بازدید کل : 100527
تعداد مطالب : 1360
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1
شناسنامه آن حضرت :
نام : همنام رسول خدا صلی الله و علیه و آله و سلم ( م ح م د)
القاب :
مهدی موعود، امام عصر ، صاحب الزمان ، بقیه الله ،حجت ، قائم ، صاحب الدّار و خلف صالح
کنیه آن حضرت : ابوالقاسم و ابو جعفر
نام پدر : امام حسن عسگری علیه السلام
نام مادر : نرجس خاتون و بنابر بعض روایات ، ریحانه ، ملیکه ، سوسن و سیقل می باشد .
وقت و محل تولد :
روز 15 شعبان سال 255 یا 256 هجری قمری ، در سامرا متولد شد و حدود پنچ سال تحت کفالت پدر ، به طور مخفی بود .
آشنایی با پدر و مادر امام عصر (عج) :
پدر آن حضرت یعنی امام عسگری علیه السلام برای همه روشن و واضح است و احتیاج به توصیف ندارد.لیکن مادر آن حضرت که نرجس خاتون است ازجمله اسرای جنگی از روم شرقی (یعنی حدود ترکیه) بود که به عراق آورده شد و امام هادی علیه السلام او را خرید و سپس به عقد فرزندش امام عسگری علیه السلام درآورد که ثمره این وصلت ولادت با سعادت امام عصر (عج) گردید .
شخصیت ظاهری و معنوی نرجس خاتون :
مادر امام زمان (عج) نامش ملیکه بود و از طرف پدر ، دختر (یشوعا) فرزند امپراطور روم شرقی بود و از طرف مادر : نوة (شمعون) از یاران مخصوص حضرت عیسی علیه السلام که وصی او بشمار می رفت بود. او با اینکه در کاخ می زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می کرد ، اما آن چنان پاک و با عفت بود که وصی او بشمار می رفت بود. او با اینکه در کاخ می زیست و با خاندان امپراطوری زندگی می کرد ، اما آن چنان پاک و با عفت بود که گویی شباهت به این خاندان ندارد. از این رو نمی خواست با خاندان امپراطوری دنیاپرست زندگی کند بلکه دوست داشت و هدفش این بود که در یک خانوادة پاک خداپرست زندگی نماید . خداوند هم او را در این هدف مقدس کمک و یاری کرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رسانید.
خواستگاری و مجلس عقد اولّیه نرجس خاتون علیه السلام :
در تاریخ آمده است که نرجس خاتون وقتی به سن ازدواج رسید جدش امپراطور روم ، خواست او را به عقد و ازدواج برادر زاده اش در آورد ، از این جهت از طرف برادر زاده اش ، از ملیکه خواستگاری کرد و سپس مجلس عقد بسیار سنگین و با شکوهی برگزار کرد.
درآن مجلس سیصد نفر از روحانیون برجسته مسیحی و هفتصد نفر از سران کشوری و لشگری و چهار هزار نفر از اشراف و ثروتمندان شرکت داشتند.
مجلس در کاخ با شکوه امپراطوری برگزار شد و تخت بزرگی را که با انواع جواهرت، آراسته شده بود ، در جای مخصوصی گذاشتند.
برادر زاده امپراطور روی آن تخت نشست و تشریفات مراسم عقد برگزار گردید.
روحانیون برجسته مسیحی در کنار تخت با عبا و کلاه و قیافه مخصوص ایستاده مشغول خواندن کتاب مقدس انجیل شدند، که ناگاه زلزله ای آمد و کاخ را لرزانید و کسانیکه روی تخت نشسته بودند بر زمین افتادند و ترس و لرزه حاضران را فراگرفت.
یکی از کشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و گفت: این حادثه عجیب ، نشانة بلا و خشم خداوند و علامت پایان یافتن آیین مسیحیت است ، ما را مرخص کن تا برویم.
امپراطور هم به گفته این روحانی مسیحی ختم مجلس را اعلام کرد و در نتیجه تمام اهل مجلس جلسه را ترک کردند.
امپراطور پس از این واقعه تصمیم گرفت ، نرجس خاتون را به عقد و ازدواج برادر زاده دیگرش در آورد و با خود گفت : شاید حادثه زلزله برای آن بود که نرجس خاتون همسر برادر زاده اولی نگردد ؛ و همسر برادر زاده دومی شود.
مجدداً دستور داد کاخ را مانند جلسه قبل زینت کرده و خدمتگزاران در جای خود قرار گیرند و روحانیون هم بر انجام مراسم عقد خود را آماده سازند.
همین که مراسم عقد آغاز شد ، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و تخت ها واژگون و امپراطور و برادر زاده دومی هم از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از کاخ بیرون آمدند و روانه منزل گردیدند.
امپراطور، بار دیگر بسیار ناراحت شده ، در غم و اندوه فرو رفت و لحظه ای آن حادثه عجیب را فراموش نمی کرد.
خواب عجیب نرجس خاتون علیها الاسلام:
گرچه نرجس خاتون با آن طینت پاکی که داشت ، خواستار ازدواج با چنان افرادی نبود، و آرزوی رفتن به خانه ای که پر از صفا و معنویّت و خداپرستی باشد می کرد و با خود می گفت: سرنوشت من چه خواهد شد و سرانجام به کجا خواهم رفت؟ خدایا مرا کمک کن و نجات مرحمت فرما.
او همچنان در فکر و خیال بود تا اینکه شب خوابش برد و در عالم خواب دید ، جدش شمعون به همراه حضرت عیسی علیه السلام و عده ای از یاران مخصوص آن حضرت وارد کاخ شدند و ناگاه منبری بسیار با شکوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد ، سپس دیددوازده نفر از افراد خوش سیما و نورانی وارد کاخ شدند و در عالم خواب به ملیکه خانم یعنی نرجس خاتون گفته شد ، اینها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم و یازده جانشین او یعنی علی علیه السلام و ده فرزندش تا امام عسگری علیه السلام هستند.
نرجس خاتون علیها السلام دید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم به حضرت عیسی علیه السلام فرمود: به اینجا آمده ایم تا "ملیکه" را از شمعون برای فرزندم حسن عسگری علیه السلام خواستگاری کنیم.
حضرت عیسی علیه السلام به شمعون فرمود : به به چه سعادتی نصیب تو گردیده اکنون خویشاوندی خود را با خویشاوندی صلی الله علیه و آله و سلّم پیوند بده، شمعون نیز از این پیشنهاد بسیار خوشحال گردید.
آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به منبر رفت و خطبه عقد را خواند و نرجس خاتون را به همسری امام حسن عسگری علیه السلام در آورد ، و سپس حضرت عیسی علیه السلام و شمعون و یاران حضرت عیسی علیه السلام به این عقد گواهی دادند.
پذیرفتن اسلام در خواب :
ملیکه (یعنی نرجس خاتون ) می گوید : از خواب بیدار شدم ولی ماجرای خواب را به هیچ کس حتی به جدّم امپراطور روم هم نگفتم، تا مبادا به من آسیب برسانند ولی شب و روز در فکر این خواب عجیب بودم ، و با خود می گفتم من در اینجا ، و امام عسگری علیه السلام در شهری بسیار دور از اینجا ، چگونه این وصلت و رابطه برقرار می گردد، لیکن محبت امام حسن عسگری علیه السلام سراسر وجودم را فرا گرفته بود و تنها به او فکر می کردم تا اینکه بیمار و رنجور شدم و تمام پزشکان روم را برای معالجه و درمانم بر بالینم حاضر کردند اما معالجه آنها ثمری نداشت ، چرا که بیماری من ، بیماری جسمی نبود تا با معالجه آنها ثمری نداشت ، چرا که بیماری من ، بیماری جسمی نبود تا با معالجه آنها خوب شود.
پدرم از بهبودی من نا امید شده بود ، روزی به من گفت : آیا هیچ آرزویی داری تا آن را برآورده سازم ؟
گفتم : آری آرزویم این است که به زندانیان مسلمان که در جنگ اسیر و دستگیر شده اند سخت نگیرید ، و آنها را از شکنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این کار خوب ، خداوند حال مرا خوب کند و سلامتی ام بازگردد ، و حضرت عیسی علیه السلام و مادرش حضرت مریم علیه السلام ، بر این کار نیک به من لطف و مرحمت نمایند.
پدرم نیز به گفته من ترتیب اثر داد و عدّه ای از زندانیان مسلمان را آزاد کرد و مجازات و شکنجه بعضی ها را بخشید ، و من نیز از این عمل بسیار مسرور شدم و روز به روز حالم بهتر می شد و همین موضوع باعث شد پدرم دستورداد که از زندانیان مسلمان دلجویی بیشتری کنند.
چهارده شب از این ماجرا گذشت ، شب چهاردهم در خواب دیدم فاطمه زهرا علیها السلام را که به همراه مریم و بانوی دیگری به نزد من آمدند و حضرت مریم علیها السلام به من فرمود : که این بانو مادر همسر تو است . بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسگری علیه السلام ، و قلبم فرو ریخت و به فاطمه زهرا علیها الاسلام عرضه داشتم من از امام حسن عسگری گله دارم که سری به من نمی زند. این را گفتم و گریه امانم نداد و بنا کردم به زار زار گریستن.
فاطمه زهرا علیها السلام فرمود: تا تو مسیحی هستی ، فرزندم به سراغ تو نمی آید ، اگر می خواهی خدا و حضرت عیسی علیه السلام از تو راضی و خشنود شوند ، دین اسلام را اختیار کن تا چشمت به جمال امام حسن عسگری علیه السلام روشن گردد.
گفتم : مادرجان ، با تمام وجودم حاضرم که اسلام را بپذیرم اکنون بفرمایید که باید چه بگویم؟
فاطمه زهرا علیها السلام فرمود: بگو « اَشْهَدُ اَنَّ لا اِلهَ اِلَّا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله »
من نیز شهادتین را بر زبان جاری کردم ، آنگاه فاطمه زهرا علیها الاسلام مرا به آغوش محبت گرفت و نوازش کرد و فرمود : خوشحال باش که از این به بعد امام حسن عسگری علیه السلام به دیدن تو خواهد آمد .
از خواب بیدار شدم و پیوسته در انتظار دیدار امام حسن عسگری علیه السلام بسر می بردم تا اینکه شب بعد در خواب دیدم که امام حسن عسگری علیه السلام به دیدار من آمد و من از دیدار او بسیار خوشحال شدم و زبان به گلایه باز کردم که چرا تاکنون به دیدار من نیامدی ؟ فرمود: علت جدایی این بود که تو در دین اسلام نبودی ، اکنون که اسلام اختیار کردی به دیدار تو خواهم آمد ، تا اینکه این وصلت ما سرانجام گیرد.
از خواب بیدار شدم و از آن به بعد هر شب آن بزرگوار را در خواب می دیدم و حالم نیز رو به بهبودی بود و به لطف خدا سلامتی خود را بازیافتم.
جنگ مسلمانان با رومیان :
ملیکه همچنان آرزو می کرد که روزی بیاید و این وصلت سرانجام گیرد و از نزدیک به دیدار امام عسگری علیه السلام نائل گردد.
بین مسلمانان و رومیان ، سالها جنگ بود تا جایی که گاهی مسلمین و گاهی رومیان در جنگ بر یکدیگر پیروز می شدند.
و هر کدام که بر یکدیگر پیروز می شدند عده ای از نیروی مخالف را به عنوان گروگان می گرفتند و مردان را به عنوان غلام و زنان را به عنوان کنیز می فروختند و یا آنها را با اسیران خود عوض می کردند.
در یکی از جنگها که بین اسلام و روم اتفاق افتاده بود مسلمین بر رومیان پیروز گشته و عده ای از زنان و مردان آنها را اسیر کرده با خود بردند که از جمله آنها ، ملیکه خانم بود و برای اینکه کسی او را نشناسد نام خود را همنام کنیزان یعنی «نرجس» گذاشته بود.
بشر بن سلیمان که از طرف امام هادی علیه السلام مأمور به خریدن کنیز گردیده بود در روز معین به بغداد رفت و صبح زود کنار پل بغداد ایستاد، دید کشتی ها رسیدند و کنیزها را در معرض فروش قرار دادند. در این هنگام کنیزی را دید که دارای اوصافی است که امام هادی علیه السلام فرموده بود و خریداران اصرار دارند که او را بخرند ولی او مایل نیست که کنیز آنها بشود.
بشر جلو آمد و با اجازه فروشنده نامه امام هادی علیه السلام را به نرجس خاتون داد ، نرجس تا آن نامه را باز کرد و خواند بی اختیار منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد و در حالی که گریه شوق گلویش را گرفته بود ، به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش و اصرار و تأکید کرد که مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.
عمرو بن یزید گفت: بسیار خوب مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بشر بن سلیمان صحبت کرد، او به همان مقدار پولی که امام هادی علیه السلام داده بود راضی شد. و پس از خرید به اتفاق نرجس خاتون به سوی امام هادی علیه السلام بازگشت.
در بین راه نرجس خاتون پیوسته نامه امام هادی علیه السلام را مطالعه می کرد و می بوسید و به چشم خود می کشید. بشر می گوید : من از روی تعجّب گفتم تو که هنوزصاحب نامه را ندیده ای چرا اینقدر نامه را می بوسی؟
گفت: معرفت و شناخت تو اندک است ، اگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم و جانشینان او را می شناختی چنین نمی گفتی !!
آنگاه داستان خود را از اوّل تا به آخر برای من بیان کرد، و من نیز به پاکی و شخصیت معنوی و فکر بلند و عالی حضرت نرجس خاتون پی بردم و از آن پس بیشتر احترامش کردم تا رسیدیم به سامراء و او را به حضور امام هادی علیه السلام بردم.
در این هنگام امام هادی علیه السلام به او خوش آمد گفت: و احوالپرسی کرد. و سپس خواهرش حکیمه خاتون را خبر کرد و به او فرمود : این است آن بانوی محترمه ای که در انتظار او بودی.
حکیمه خاتون هم او را در آغوش گرفت و خوش آمد و تبریک به او گفت. و امام هادی علیه السلام نیز به او فرمود: عزت و ذلّت نصرانیّت را چگونه یافتی؟نرجس خاتون عرضه داشت: چگونه چیزی را بیان کنم که شما بهتر از من می دانید ؟! سپس امام هادی علیه السلام به خواهرش حکیمه خاتون فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز که در آینده او همسر فرزندم امام حسن عسگری و مادر مهدی آل محمد صلی الله علیه و آله و سلّم خواهد بود.
و به نرجس خاتون نیز فرمود: مژده باد تو را به اینکه در آینده دارای فرزندی خواهی شد که حکومتش جهانی و پر از ظلم و جور شده باشد.
چگونگی ولادت با سعادت حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه و شریف) :
حضرت مهدی (عج) در سحر جمعه نیمه شعبان سال 255 هجری قمری در شهر سامرّاء در عصر خلافت معتمد عباسی دیده به جهان گشود و حکیمه خاتون خواهر امام هادی و عمه امام حسن عسگری علیه السلام ماجرای ولادت با سعادت امام زمان (عج) را چنین بیان می کند که می گوید:
روز پنج شنبه 14شعبان به خانه برادرزاده ام امام حسن عسگری علیه السلام رفتم فرمودند: عمه، امشب در همین جا نزد ما بمان ، زیرا امشب خداوند به ما فرزندی عطا می کند که سراسر جهان را به ما فرزندی عطا می کند که سراسر جهان را به علم و ایمان و هدایتش زنده می گرداند.
من آن شب را در محضر برادرزاده ام ماندم تا اینکه هنگام سحر فرا رسید ، در این هنگام دیدم حالت اضطراب و پریشانی در وجود نرجس خاتون پدیدار گشت من او را در برگرفتم و برادر زاده ام امام عسگری علیه السلام فرمود: عمه جان سوره قدر شدم ، در این هنگام دیدم که بچّه ای که در شکم نرجس خاتون بود او هم بامن همراهی کرد و مشغول خواندن سوره قدر گردید در این هنگام پرده ای بین من و آنها افکنده شد که دیگر نرجس خاتون را ندیدم ، سراسیمه از آنجا دور شدم ، امام عسگری علیه السلام فرمود: به جای خود برگرد، وقتی برگرشتم ، نوری را مشاهده کردم که چشمانم را خیره کرد.
در این هنگام دیدم حضرت مهدی (عج) رو به قبله به سجده افتاده بعد سر از سجده برداشته و دست خود را بلند کرده می گوید: شهادت می دهم به یکتایی خدا و رسالت جدّم محمّد صلی الله علیه و آله و سلّم و ولایت پدرم امیرالمؤمنین که وصی و جانشین رسول الله بود. سپس امامان را یکی پس از دیگری به امامت و وصی رسول الله نام برد تا به خودش رسید . پس از آن او را به قنداقه ای پیچیدم و به حضور پدرش امام حسن علیه السلام بردم و او هم قنداقه نوزاد را گرفته و پس از خواندن آیاتی چند از قرآن و تورات و زبور و انجیل ، این آیه از قرآن را تلاوت کرد.
«وَ نُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْاَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»
یعنی ما اراده کرده ایم که بر ضعیفان زمین منّت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.
عقیقه و اطعام به جهت میلاد حضرت مهدی (عج) :
در مورد عقیقه و اطعام در میلاد با سعادت حضرت مهدی (عج) در روایت آمده است که امام عسگری علیه السلام سیصد گوسفند عقیقه کرد.
نظرات شما عزیزان: